معنی دچار سرگیجه
حل جدول
فارسی به انگلیسی
Dizzy, Vertiginous
لغت نامه دهخدا
سرگیجه. [س َ ج َ / ج ِ] (اِمص مرکب) به معنی سرگیجش است و به عربی دوار گویند. (برهان). نام مرضی است که سر آدم میگردد و آن را به تازی دوار گویند. (جهانگیری).
دچار
دچار. [دُ] (اِ) دو چار. دو چهار. ملاقات کردن. رسیدن دو کس بهمدیگر بیک ناگاه و یا بی خبر. (برهان). تصادم ناگهانی دو تن بهم. رسیدن به ناموافقی یا جانوری درنده یا امری ناملایم. || (ص) گرفتار. مبتلی.
دچار گشتن
دچار گشتن. [دُ گ َ ت َ] (مص مرکب) دچار شدن. دچار گردیدن. رجوع به دچار شدن شود.
دچار آمدن
دچار آمدن. [دُ م َ دَ] (مص مرکب) دچار شدن. دچار گشتن. رجوع به دچار شدن شود.
فرهنگ معین
(~. جِ) (اِمر.) حالتی که به انسان دست می دهد و تصور می کند که همه چیز دور او می چرخد.
فرهنگ فارسی هوشیار
(اسم) سر گردانی حیرت، (اسم) حالتی که به شخص دست میدهد و به سبب آن پندارند که اطاق و اشیا ء دور سر او میچرخند دوار سر.
فرهنگ عمید
مترادف و متضاد زبان فارسی
فارسی به عربی
دوار
فارسی به ایتالیایی
vertigine
گویش مازندرانی
دچار مبتلا
معادل ابجد
506